هر آدمی یک سری سؤال دارد که از همان بچّگی، دانسته یا ندانسته مدام از خودش میپرسد. گاهی اوقات حواس خودش را پرت میکند تا فراموششان کند، گاهی اوقات سرش بند کارهای دیگری میشود و گاهی هم اصلاً یادش میرود که سؤالی داشته. امّا همینکه فرصتی پیش میآید، دوباره آن سؤالها برمیگردند؛ با سروشکلی متفاوت، وسط قصهای تازه. آنوقت اگر کمی هوش به خرج بدهد و حواسش باشد میبیند که فقط قصهاش تازه است و سؤالها هماناند که قبلاً بودند. ادای دین به روشنفکری قابلاتّکا
دیگرآزاریِ پنهانِ آدمهای خوب
متنخوانیِ کتاب «رواندرمانی اگزیستانسیال»
گاهی ,اوقات ,سؤالها ,تازه ,خودش ,آنوقت ,گاهی اوقات ,آنوقت اگر ,تازه آنوقت ,قصهای تازه ,اگر کمی
درباره این سایت